جامعهی علمی اکنون با بحران سقوط اعتبار مواجه است و همچون روزگار گالیله ، امروزه بار دیگر از سیاستمداران گرفته تا مبلّغان مذهبی ، همگی اقتدار علم را خدشهدار میکنند . چه بر سر بنیان تمدن ما آمده است ؟
در موزهی لوور پاریس، اثر هنری نفیس با نام «موعظهی سنتپولوس در اِفسس» بهچشم می خورد که در سال ۱۶۴۹، اوستش لِسوئور آن را بهتصویر کشیده شده است. در این نقاشی، اینگونه بهنظر میرسد که پیشوای متعصب مسیحی به نشانهی سرزنش مخاطبان خود، دست راستش را بالا برده و درهمین حال با دست چپ، نسخهای از کتاب مقدس را محکم گرفته است. کمی جلوتر، مخاطبان وی با شمایلی وحشتزده و متأثر دیده میشوند که مشغول بهآتشکشیدن چندین جلد کتاب هستند. اگر کمی تیزبینی بهخرج دهید، متوجه خواهید شد در میان صفحات این کتابهای شعلهور، چند تصویر هندسی نیز بهچشم میخورد.
شاید بتوان این اثر را حامل پیامی نهچندان ظریف در پاسخ به اظهارات معروف گالیلئو گالیله در سال ۱۶۲۳ دانست. در این اظهارات، گالیله عنوان کرده بود «کتاب طبیعت به زبان اشکال ریاضی نگاشته شده است». این گفتهها بهصورت ضمنی بر این واقعیت دلالت میکرد افرادی که این کتاب را رمزگشایی میکنند، درست بهاندازهی کشیشان قدرتمند هستند.
این بهمنزلهی بدعتی آشکار بود. گالیله در دورهای میزیست که تنها دو قدرت اصلی وجود داشت: «کلیسا» و «دولت». این تلاش گالیله بود تا نشان دهد دانشمندان صاحب شکل دیگری از قدرت هستند که سیاستمداران و روحانیان و حامیان آنها باید آن را مدنظر بگیرند. از عقیدهی گالیله حداقل در ابتدا استقبال چندانی نشد. در سال ۱۶۳۳، گالیله محاکمه و مجرم شناخته شد. وی تا هنگام مرگش، یعنی در سال ۱۶۴۲، به حبس خانگی محکوم شد. باوجوداین در اواخر آن قرن، دولتهای اروپایی بهمرور سعی کردند اعتباری را بهرسمیت بشناسند که گالیله از آن دم میزد و گامهایی در حمایت از آکادمیهای علمی و کارگاهها و دانشمندان برداشتند.
با تمام اینها، امروزه سنتپولوس باردیگر درحالبازگشت است و قدرت و اقتدار علم دوباره درمعرض حمله قرار گرفته است. در ابعادی ملی و بینالمللی، رهبران سیاسی جهان اعتمادبهنفس لازم را یافتهاند که با رد ادعاهای علمی، باردیگر برخی افسانهها و حقایق دستچینشده را اعتبار بخشند. روبرت پی. کریس، استاد دانشکدهی فلسفه از دانشگاه استونی بروک در نیویورک، پنج سال است که وقت خود را صرف این موضوع کرده تا دریابد چرا چنین اتفاقی روی داده و برای جبران آن چه میتوان کرد.
کریس بر این باور است محکومکردن و موعظه و جاروجنجال در دفاع از حیثیت علم کاری از پیش نخواهد برد؛ همانطورکه در بوقوکرناکردن آمار و ارقام و نمودارها نیز چارهی کار نیست. از دیدگاه وی، بهترین رویکرد بررسی تجربیات اولین هواداران اقتدار علم است؛ آنهم در دورانی که با مقاومتی کمسابقهی منکران مواجه شدند. آنها پایداری کردند و شغل و گاه جان خود را از دست دادند تا بتوانند با این هجمهها مقابله کنند. کریس در آخرین کتاب خود با عنوان کارگاه و جهان، سعی کرده پارهای از توضیحات دربارهی کارهای اهالی علم در دوران قدیم ارائه کند که امروزه، میتواند دربرابر منکران علم در عصر مدرن راهگشا باشد.
چه اتفاقی درشُرف وقوع است ؟
گهگاه با این تفکر وسوسهانگیز مواجه میشویم که قدرت علم از خاستگاهی طبیعی برمیخیزد؛ بنابراین، بهسان قایقی مطمئن که در امواج سرکش گرفتار آمده، بهزودی خواهد توانست از پس ناملایمات فعلی برآید. بااینحال، حقیقت زشت آن است که علم بیشتر به مفهومی مانند فیسبوک شباهت دارد؛ شبکهای که حتی جوانب مثبت آن نیز بهشدت آسیبپذیر محسوب میشود. فیسبوک به ما اجازهی اتصال و بهاشتراکگذاری را میدهد و دقیقا بهدلیل همین ویژگی، فرصتهایی برای سوءاستفادهی دیگران نیز ایجاد میکند. بهطور مشابه، علم نیز ماهیتی شبیه به استعلام دارد؛ چراکه تکنیکی است و امکان بُروز خطا در آن وجود دارد. همچنین، در دل جوامع انجام میشود و درنهایت، میتواند ارزشهای ما را بازتعریف کند؛ اما همین ویژگیها نهایتا به منکران اجازه خواهد داد حتی دستاورد برجستهترین کارشناسان را نیز به بوتهی نقد بکشند.
درک جنبهی فنی علم که بهعنوان داده تفسیر میشود، مسلتزم داشتن تخصص است؛ اما این جنبه میتواند شمایلی دستنیافتنی و انتزاعی به علم بخشد؛ بهگونهای که سیاستمداران آن را بهکلی نادیده انگارند. بهعنوان نمونه، بد نیست بدانید وقتی در سال ۲۰۱۴ از رهبر اکثریت سنا، میچ مک کانل، پرسیده شد از دیدگاهش، تغییرات اقلیمی مشکلی واقعی است یا خیر، در پاسخ گفت: «من دانشمند نیستم. تنها دغدغهی من حفاظت از اقتصاد ایالت کنتاکی است!»
ماهیت « خطاپذیری علم » به آن اجازه میدهد براساس اطلاعات جدید، بهصورت مکرر یافتهها را بازبینی کند. این ویژگی علم آن را بهحاشیه میراند؛ چراکه هرگز قطعیتی در آن دیده نمیشود و نمیتوان دربارهی درستی یا نادرستی گزارهها تصمیمگیری کرد.
« تجربهپذیری جمعی » علم و این حقیقت که یافتهها درمعرض بررسیهای گسترده قرار دارند، میتواند به این معنی باشد که نتایج، محصولی از منافع افراد گوناگون خواهد بود. اثرگذاری علم بر ارزشهایی خاص باعث میشود برخی از هوادارانِ چنین ارزشهایی درصدد مقابله با علم و انکار آن برآیند. نمونههای زیادی از مواجه با این نوع برخوردها در تاریخ وجود داشته که در میان آنها، واکنش فرماندار سابق آلاسکا، سارا پلین، پس از کنفرانس تغییرات اقلیمی سازمان ملل متحد در کپنهاگ در سال ۲۰۰۹ توجه زیادی بهخود جلب کرد. وی در توییتی چنین گفت: «انسان خام و متکبر بر طبیعت استیلا یافته است».
اگر نتوانیم دامنهی این آسیبپذیرهای علم را کاملا درک کنیم، تلاش برای حمله به منکران علم نیز بازی خستهکننده و فرسایشی خواهد بود. با سرکوب موجی از انکارها در عرصهای، باز موجی دیگر در عرصهای دیگر سر برمیآورد. حال آنکه برای مهارکردن این امواج، باید بتوانیم بهدرستی سازوکار این سیستم را درک کنیم.
نخستین حامیان علم در تاریخ نیز باید این سیستم را درک و برای اقدامات متقابل برنامهریزی میکردند. گالیله ازجمله استادان بیچونوچرای فصاحت و بلاغت بود که توانایی مثالزدنی در این عرصه داشت. وقتی دشمنان او به الهیات متوسل شدند، او با استناد به منابع قدرت خودشان، آنها را خلعسلاح میکرد: «انجیل، راهرفتن به بهشت را به ما میگوید، نه راهی که بهشت بهسوی آن رهسپار است».
البته در دنیای امروز، بهکارگیری این استراتژی دشوارتر است. انکارکنندگان معاصر علم، تنها انگیزهی مذهبی ویژهای ندارند و انگیزههای این عده ملقمهای از طمع، ترس، تعصب، راحتی، منافع و سیاست است و هرکدام از آنها در درجات مختلف از صداقت و بدبینی برخوردار هستند. گالیله در دوران خود، با زیرکی ارزشهای دشمنانش را تصدیق میکرد. اگر قرار بود امروز گالیله با کمیتهای دربارهی مسئولیتهای کنگرهی آمریکا دربارهی علم مصاحبه کند، احتمالا پاسخ وی چنین بود: «پدران بنیانگذار این کشور به ما گفتند قانونگذاری کنیم، نه قانونآفرینی».
انکار علم «جرم» است و مبارزه با چنین جرائمی خود به استراتژیهای کوتاهمدت و بلندمدت نیاز دارد. سرنخی مهم برای یافتن راهحل بلندمدت در مطالعهی تجربیات کشورهای غیرغربی نهفته است؛ کشورهایی که خود بهنوعی واردکنندهی علوم غربی بودهاند. این کشورها باید فرایند ادغام این دانش را با فرهنگ خود بهگونهای پیش میبردند که حتی بدبینترین افراد جوامعشان نیز متقاعد شوند چنین فرایندی به نابودی فرهنگ و ارزشهای ملی آنها منجر نخواهد شد.
شاید یکی از نمونههای بارز تجربهی امپراتوری عثمانی باشد. عثمانی امپراتوری بزرگی بود که قرنها منطقهی وسیعی در جنوب اروپا و آسیایغربی و شمال آفریقا را ازآنِ خود کرده بود و پیشرفتهای مهمی در پزشکی و نجوم و ریاضیات رقم زد؛ اما در اواسط قرن هجدهم، شکستهای نظامی بسیار سنگینی متحمل شد.
قدرتهای امپراتوری، بهویژه پس از سلطان عبدالمجید اول (۱۸۲۳ تا ۱۸۶۱)، دلیل این امر را در فقدان علوم غربی میدیدند. باوجوداین، آنها چگونه میتوانستند این علم را به فرهنگ خود وارد کنند و درعینحال، هنوزهم مسلمانانی مؤمن و شهروندانی وطنپرستی باقی بمانند؟ این بحث در تمامی سطوح جامعهی عثمانی از دولت گرفته تا فرهنگ عوام، حتی در رمانها و نمایشنامهها و حتی داستانهای مصوّر نیز وارد شد و سرانجام آن روز که مصطفی کمال آتاتورک، بنیانگذار و اولین رئیسجمهور ترکیه اعلام کرد «بهترین راهنما، دانش و علم است»، این آزمون بزرگ در آموزش علوم انسانی در مقیاس بزرگ بهبار نشست. این مباحثه به مردم عثمانی نشان داد تا آن زمان چه کسانی بودهاند و قرار است به چه کسانی تبدیل شوند. اقتدار علم متکی بر مردم است، نه ابزارها، روشها، نمودارها و دادهها.
کریس کتاب خود را با بحثی دربارهی هانا آرنت، فیلسوف آلمانیآمریکایی، جمعبندی میکند. آرنت ازجمله افرادی بود که بهسختی توانست از هولوکاست جان سالم بهدر ببرد. در سال ۱۹۳۳، پلیس گشتاپو او را زندانی و در سال ۱۹۴۰، به اردوگاه کار اجباری منتقل کرد. آرنت چندین هفته در آن اردوگاه ماند؛ اردوگاهی مخوف که در آن نه نشانی از حقوق بشر بود و نه اخلاق.
نوشتههای او دربارهی سیاست و صداقت و دروغ بارهاوبارها در مباحثات اخیر دربارهی وضعیت سیاسی اسفبار کشورها نقل شده است. این نوشتهها بیشتر با محور موضوع قدرت و صلاحیت نگاشته شدهاند. آرنت بر این تصور بود که صلاحیت نه امری فطری است و نه غیرارادی و این موهبت، تنها مرهون تلاش نهادهایی است که بهتعبیر آرنت «فضای عمومی» ایجاد میکردند. بدون این فضای عمومی، عرصه برای عرضاندام یاوهگویانی بیهنر و موعظهگرانی متعصب و فرصتطلبانی مساعد خواهد شد که مترصد تسلط بر رسانهها هستند تا بتوانند باردیگر قدرت و نفوذ خود را بر جامعه اعمال کنند. آرنت بهخوبی توانست در یکی از کتابهایش با نام «خاستگاه استبداد» منتشرشده در سال ۱۹۵۱، توضیح دهد بشر چگونه از ابتدا دچار این طرزتفکر ویرانگر شده است.
این داستان دقیقا دربارهی افول اقتدار علم در روزگار ما نیز صادق است. داستانهای نظیر «انکار برنامههای جهانی واکسیناسیون» تا رفتارهای دوگانهی دولت دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، درقبال «توافق هستهای با ایران» که با همت دانشمندان و متخصصان شکل گرفت، همگی از نشانههای همین افول تدریجی است. این وضعیت محصول همین اتفاقات دوران اخیر نیست؛ بلکه محصولی از روند نابودی تدریجی سنّتهای ما است. ما فقط زمانی خواهیم توانست به راهکاری مؤثر دربرابر این حملات دست یابیم که داستان شکلگیری اقتدار علم، حملات به آن، دفاعیات، پذیرش آن در جامعه و افول تدریجی این اقتدار را در تاریخ بازخوانی کنیم. علم سنگبنای تمام تلاشها و جانفشانیهای اندیشمندان جوامع بشری و تنها چراغ ما در مسیر پرتلاطم دروغ و فریب و تعصبات جاهلانه است. بهیقین بدون این چراغ، ما سالها پیش از پرتگاههای مخوف جهل و تعصب خود فروافتاده بودیم. پس، بیهوده نخواهد بود که در جبران همهی این فداکاریها، اندک زمانی برای نجات خودمان و میراث گرانبهایمان تأمل کنیم.
به قلم ؛ جناب آقای روزبه خانجانی